چيزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، يا خانه، يا مرکب. چنان که بگويى: جامه فلان کس چرکين است. يا خانه او چون خانه يهوديان است. يا عمامه او مثل گنبدى است، يا بقدر گردويى است. يا کلاه او دراز است. يا مرکب او (جلف) است. و امثال اينها.
و همچنين در ساير امورى که منسوب به او باشد و به بدى ياد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آيد.
همچنان که حديث نبوى به آن دلالت مىکند، فرمود: (آيا مىدانيد که غيبت چه چيز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که ياد کنى برادر خود را به چيزى که او را ناخوش آيد. شخصى عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غيبت است و الا بهتان است). (و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غيبت رفيق خود را کردى). و روزى اسم زنى مذکور شد عايشه گفت: کوتاه قد است. جناب رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: او را غيبت کردى). و زنى ديگر مذکور شد عايشه گفت: (آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بيفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد). روزى يکى از اصحاب به ديگرى گفت: (فلان شخص بسيار خواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى). و آنچه در بعضى از احاديث وارد شده که پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - يا بعضى از ائمّه - عليهم السّلام - مذمّت بعضى از اشخاص معيّنه را فرمودهاند، يا از براى بيان احکام الهى بوده يا از طوايفى بودهاند که غيبت آنها مستثنى است، چنانچه ذکر آن خواهد آمد.
غيبت به غير زبان
مخفى نماند که غيبت کردن منحصر به زبان نيست، بلکه هر نوعى که نقصى از غير را بفهماند غيبت است، خواه به قول باشد، يا فعل، يا اشاره، يا ايماء، يا رمز، يا نوشتن.
مروى است که (زنى بر عايشه وارد شد چون بيرون رفت عائشه با دست خود اشاره کرد که اين کوتاه است. حضرت فرمود که غيبت او را کردى). و فرقى نيست در حرمت غيبت، ميان کنايه و تصريح. بلکه بسا باشد که کنايه بدتر باشد. و غيبت به کنايه، مثل اين که گويى: الحمد للّه که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشينى ظلمه. يا به حب رياست. يا سعى در تحصيل مال. يا بگويى: نعوذ بالله از بىشرمى. يا خدا ما را محافظت کند از بىشرمى. و غرض از اينها کنايه به شخصى باشد که مرتکب اين اعمال باشد. و بسا که چون خواهد که غيبت کسى را کند از راه ريا و تشبّه به صلحا، ابتدا مدح او را مىکند و مذمت خود را نيز مىکند چنانچه مىگويد: فلان شخص چه بسيار خوب شخصى بود و روزگار او را نيز مثل ما کرد و از دست شيطان خلاصى نيافت.
و بعضى از غيبت کنندگان هستند که چون مىخواهند غيبت مسلمانى را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مىکنند و حال اين که در دل خود، هيچ اندوهى ندارند، چنان که مىگويند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بىآبرو شد. يا فلان عمل از او سرزد. يا به او اهانت رسيد. خدا امر او را به اصلاح آورد. و اين منافق اگر دوست او بود و غم و اندوه او را خورد پس اظهار نمي کرد و دعايى که به او مىکند در خلوت مي کرد. پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست. و شيطان لعين او را بازيچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ريش او مىخندد. و حسنات او را به باد مىدهد. و او چنان پندارد که خوب مىکند. و نمىداند که تيز بينان عالم دانش و بينش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک مىنمايند.
حمد گفتى کو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى اندرون رو ملاف از مشک کان بوى پياز از دم تو مىکند مکشوف راز و بسيارند که غيبت مسلمانى را مىکنند و بعضى از حضار نمىشنوند بلند مىگويند سبحان اللّه امّا عجب نيست چنين چيزى. تا او خوب متوجّه شود و اين هر چه مىخواهد بگويد.
شنونده غيبت نيز حکم غيبت کننده را دارد
بدان که آن که غيبت را مىشنود نيز حکم غيبت کننده را دارد، همچنان که در احاديث وارد شده است. و همچنان که غيبت کنندگان، افساد دارند، غيبت شنوندگان نيز چنيناند، زيرا آن کسى که در حضور او غيبت مسلمانى مىشود يا به آن خوشحال نمىشود و بدش هم نمىآيد و به اين جهت منع نمىکند. يا خوشحال مىشود ولى از راه ريا و اظهار زهد تصديق نمىکند، بلکه گاه است منع مىکند اما در قلب طالب آن است که منع او را نشنوند. و بسا باشد حيلهها برانگيزد که آن غيبت قطع نشود، مثل اين که اظهار تعجب کند يا بگويد که من چنين نمىدانستم و او را نوع ديگر شناخته بودم، که آن غيبت کننده بيشتر ميل در غيبت کند. و به اين سخنها او را به غيبت وا مىدارد. و اينها همه در گناه و حکم با غيبت کننده شريکاند.
خلاصه آن که گناه شنونده غيبت، مثل غيبت کننده است، مگر اين که در مقام انکار برآيد و سخن آن شخص را قطع کند. يا از مجلس برخيزد. و اگر قدرت بر اينها نداشته باشد در دل غضبناک گردد. و اگر به زبان گويد: ساکت شو، اما در دل، مايل و طالب باشد، اين از اهل نفاق است. پس بر اهل دين لازم است که چنانچه غيبت مسلمانى را بشنوند در مقام انکار برآيند و آن را رد کنند و الا مستوجب نکال مىگردند.
حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود که: (هر که مؤمنى را در نزد او ذليل کنند و او بتواند يارى او را بکند و نکند خدا در روز قيامت او را ذليل مىسازد). و فرمود: (هر که ردّ کند از غيبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قيامت آبروى او را نگاهدارد). و فرمود که (هيچ مردى نيست که بدى برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب دارى و حمايت کند - اگر چه به يک کلمه باشد - و نکند مگر اين که خداى - تعالى - او را در دنيا و آخرت ذليل مىکند. و هر که بدى برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او يارى او کند خدا يارى او کند در دنيا و آخرت). و فرمود: (هر که حمايت کند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قيامت ملکى را مىفرستد که او را حمايت کند).
و فرمود: (هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غيبتى از او که در مجلسى بشود و آن را رد کند، خداى تعالى هزار در از شرّ را در دنيا و آخرت از او دور مىکند. و اگر بتواند و ردّ غيبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسى است که غيبت کرده است).
آيات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غيبت
چون حقيقت غيبت را شناختى بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشدّ معاصى است. و به اجماع جميع امت، و صريح کتاب ربّ العزه و احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - و ائمّه اطهار- عليهم السلام - حرمت آن ثابت است.
خداوند عزّت مىفرمايد: ( وَ لا يَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضا أَ يُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ يَأْکُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتا فَکَرِهْتُمُوهُ [1] يعنى: (بايد غيبت نکند بعضى از شما بعضى ديگر را، آيا دوست مىدارد يکى از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ پس کراهت مىداريد شما آن امر را). و از رسول خدا - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است که فرمود: (زنهار، احتراز کنيد از غيبت، به درستى که غيبت، بدتر است از زنا، زيرا مردى که زنا مىکند و توبه مىکند خدا او را قبول مىفرمايد ولى غيبت کننده را خدا نمىآمرزد تا آن که غيبت او را که کرده است از او بگذرد). و فرمود که (در شب معراج به قومى گذشتيم که روهاى خود را با ناخنهاى خود مىخراشيدند. از جبرئيل پرسيدم که ايشان چه کساناند؟ گفت: غيبت کنندگان). روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبهاى در نهايت بلندى خواندند - به نوعى که زنان در خانهها آواز آن سرور را شنيدند - و فرمودند که اى گروهى که به زبان، ايمان آوردهايد و دل شما از ايمان خالى است غيبت مسلمين را مکنيد. و عيبجويى ايشان منمائيد، که هر که عيب جويى برادر خود کند خدا عيب او را ظاهر مىسازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد). و در روز ديگر آن سرور بر بالاى منبر خطبهاى أدا فرمودند و بيان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: (يک درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادر مسلم را ريختن از ربا بدتر است). و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: احدى بدون اذن من افطار نکند. چون شام داخل شد، يک يک مىآمدند و اذن گرفته افطار مىکردند تا مردى آمد و عرض کرد: يا رسول اللّه دو دختر من روزه گرفتهاند و حيا مانع ايشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند. حضرت روى مبارک گردانيد، آن مرد ثانيا عرض کرد: باز حضرت روى گردانيد، و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفتهاند و چگونه روزه بودند و حال آن که در همه روز گوشت مردم را به غيبت مىخوردند، برو ايشان را بگو تاقى کنند.
آن مرد باز گشت و ايشان را خبر داد پس آنها قى کردند و از هر يک پارچه خون بسته دفع شد. چون پيغمبر را خبر دادند فرمود: به خدايى که جان محمد در دست اوست که اگر اين در شکم آنها باقى مىماند آتش جهنم آن را مىخورد.
و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد که (هر غيبت کنندهاى که با توبه از دنيا برود آخر کسى است که داخل بهشت خواهد شد. و هر غيبت کنندهاى که بىتوبه از دنيا برود اول کسى است که داخل جهنم خواهد شد). و از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است که: (هر که غيبت کند مرد مسلمان يا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمىکند، مگر اين که آن کسى که غيبت او شده از او عفو کند). و فرمود: (هر که غيبت مسلمانى را بکند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه او نخواهد بود). و در حديثى ديگر از آن سرور منقول است که (دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غيبت مىخورد).
و از امام جعفر صادق - عليه السّلام - مروى است که :(هر که در حق مؤمنى بگويد امر قبيحى را که خود ديده يا شنيده باشد، آن شخص داخل اين آيه مبارکه است که : إنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَه فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ [2] يعنى: (به تحقيق کسانى که دوست مىدارند که فاش شود امر قبيح و ناشايست در حق طايفهاى که ايمان آوردهاند از براى ايشان است عذاب دردناک). و نيز از آن حضرت مروى است که (هر کس روايت کند از مؤمنى چيزى را که بخواهد او را عيبناک کند و آبروى او را کم کند تا از چشم مردم بيفتد، خداوند متعال او را از تحت امر خود بيرون مىکند و داخل در تحت امر شيطان مىکند. و شيطان او را قبول نمىکند). و آن حضرت فرمود: (هر که غيبت کند برادر مؤمن خود را بىآن که عداوتي ميان ايشان ثابت باشد، شيطان شريک است در نطفه او). و فرمود که (غيبت، حرام است بر هر مسلمانى. و آن مىخورد حسنات را. و باطل مىسازد آنها را، همچنان که آتش هيزم را مىخورد). و اخبار در اين خصوص بسيار است. و ذکر همه آنها متعسّر، بلکه متعذّر است. و همين قدر که مذکور شد کفايت مىکند.
علاوه بر اين، هر که را اندک عقلى بوده باشد مىداند که اين صفت، خبيثترين صفات، و صاحب آن، رذلترين مردمان است. و بزرگان پيش، بندگى خدا را در نماز و روزه نمىدانستهاند بلکه در چشم پوشيدن و حفظ خود از پيروى عيب مردم مىدانستهاند. و آن را افضل اعمال مىشمردهاند. و خلاف آن را صفت منافقين مىديدند. و وصول به مراتب عاليه و درجات رفيعه را موقوف به ترک غيبت مىدانستهاند.
چون از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - وارد است که: (هر که نماز او نيکو باشد و عيالمند باشد و مال او کم باشد و غيبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت). و چقدر قبيح است که آدمى از عيوب خود غافل شده در صدد اظهار عيوب مردمان برآيد. خارى را در چشم ديگران ملاحظه کند ولى شاخ درختى را در ديده خود برنخورد.
پس اى جان برادر چون خواهى که عيب ديگران را بگويى، اول عيوب خود را ياد کن و در صدد اصلاح آن برآى.
ياد آور، قول پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - را که فرموده است: (خوشا به حال کسى که مشغول عيب خود گردد و به عيوب مردم نپردازد). علاوه بر اين، هرگاه عيبى را که ذکر مىکنى امرى باشد که به اختيار او نباشد و از جانب حق - سبحانه و تعالى - باشد پس مذمت او بر آن غيبت في الحقيقه مذمت خالق او است، زيرا هر که چيزى را مذمت مىکند سازنده او را مذمت کرده است.
و از اعظم مفاسد غيبت، آن است که باعث آن مىشود که اعمال خير آن کسى که غيبت کرده در عوض آن غيبت، به نامه عمل آن شخصى که غيبت او شده ثبت مىشود و گناهان اين، به ديوان اعمال او نقل مىشود. و چه احمق کسى باشد که به واسطه يک سخن، در روز قيامت، و زر و وبال ديگرى را متحمّل گردد.
مروى است که در روز قيامت بندهاى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چيزى در آنجا نيابد، عرض کند که پروردگارا اين نامه عمل من نيست زيرا من از طاعات خويش هيچ در آن نمىبينم. خطاب رسد که اى بنده پروردگار تو خطا و سهو نمىکند اعمال خير تو به غيبت مردم رفت.
و ديگرى را مىآورند و ديوان او را به دست او مىدهند در آنجا طاعات بسيار و عبادات بىشمار مشاهده مىکند، عرض مىکند که اين کتاب من نيست. اين اعمال از من به وجود نيامده. خطاب مىرسد که فلان شخص غيبت تورا کرد و اين طاعات اوست که عوض به تو داده شده است). پس عاقل بايد تأمّل کند که آن کسى را که غيبت او مىکند اگر دوست و صديق اوست چه بىمروّتى و بىانصافى است که زبان به غيبت او گشايد و بدى او را در نزد مردمان گويد. و اگر دشمن اوست چه بىعقلى و سفاهتى است که کسى متحمّل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد.
معالجه اجمالى مرض غيبت
بدان که از براى مرض غيبت کردن دو نوع معالجه است: يکى بر سبيل اجمال. و ديگرى تفصيل.
اما معالجه آن بر سبيل اجمال آن است که ديده بصيرت بگشايى و ساعتى در آيات قرآنيّه و احاديث متکثّره - که در باب مذمت اين صفت خبيثه وارد شده - تتبّع نمايى. و از غضب حق - سبحانه و تعالى - و عذاب روز جزا ياد آورى. و بعد از آن، مفاسد دنيويّه آن را به نظر در آورى، زيرا گاه است که غيبت آن کسى را که مىکنى به او برسد و اين منشأ بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانت يا غيبت يا اذيت تو برآيد. و بسا باشد که امر به جايى منجر شود که چاره آن نتوان کرد. پس از اينها تأمّل کنى که اگر کسى غيبت تورا در نزد غير بکند چگونه آزرده و خشمناک خواهى شد. و مقتضاى شرف ذات و نجابت طبع آن است که راضى نباشى در حق غير، آنچه از براى خود نپسندى. و بعد از همه اينها متوجّه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى که آن را به غيبت نگشايى. و هر سخنى که خواهى بگويى ابتدا در آن تأمّل کنى اگر آن را متضمن غيبتى يافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت کنى.
معالجه تفصيلى مرض غيبت
و امّا معالجه تفصيلى آن، آن است که باعث و سبب غيبت کردن خود را پيدا کنى و سعى در قطع آن نمايى. و بيان اين مطلب، آن است که از براى غيبت کردن، اسبابى چند است:
اول: غضب، زيرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گيرى و او حاضر نباشد، در اين وقت به مقتضاى طبع، زبان به مذمّت او مىگشايى تا به آن وسيله غيظ خود را فرو نشانى.
دوم: عداوت و کينه است، که با کسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او را ذکر کنى.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسى را تعظيم و تکريم کنند يا او را ثنا و ستايش گويند و تو از راه حسد متحمّل آن نتوانى شد و به اين سبب مذمّت او کنى و عيوب او را ظاهر سازى.
چهارم: محض مزاح و (مطايبه) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانيدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانيدن.
پنجم: قصد سخريّت و استهزاء و اهانت رسانيدن است، زيرا استهزاء، چنانچه در حضور است غايبانه نيز متحقق مىشود.
ششم: فخر و مباهات است، يعنى: اراده کنى که فضل و کمال خود را ظاهر سازى به وسيله پست کردن غير. چنان که گويى: فلان کس چيزى نمىداند، يا رشدى ندارد. يا به خيال حاضران اندازى که تو از آن بهتر و بالاترى.
و معالجه اين شش نوع، به علاج اين شش صفت خبيثه است، چنان که در سابق مذکور شد.
هفتم: امرى قبيح از کسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهى از خود دفع کنى، گويى: من نکردهام و فلان کس کرده.
و علاج اين، آن است که بدانى که به غيبت آن شخص، داخل غضب الهى مىشوى.
پس اگر قول تو را قبول مىکنند اين عمل را از خود نفى کن و چه کار به نسبت دادن به ديگرى دارى. و اگر قول تو را قبول نمىکنند نسبت دادن آن به ديگرى را نيز از تو نخواهند پذيرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبيحى و خواهى قبح آن را برطرف کنى، از اين جهت مىگويى: فلان شخص اين امر را نيز مرتکب شده. چنان که اگر چيز حرامى خورده باشى يا مال حرامى قبول کرده باشى گويى: فلان عالم نيز چيز حرام خورد يا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است. و چنانچه متعارف است که مىگويند: اگر من ربا گرفتم، فلان شخص نيز گرفت. و اگر من شراب خوردم، فلان کس نيز خورد. و شکى نيست که اين، عذر بدتر از گناه است، زيرا علاوه بر اين که فايدهاى از براى رفع گناه اول نمىکند، مرتکب گناهى ديگر - که غيبت باشد - نيز شدهاى. و حمق و جهل خود را بر مردم ظاهر نمودهاى، زيرا که هرگاه کسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البته با او موافقت نخواهى کرد. و اگر موافقت کنى در کمال حماقت و سفاهت خواهى بود. و طايفهاى از اشقياى عوام که دلهاى ايشان آشيانه شيطان گرديده و عمرشان در معصيت پروردگار صرف شده و اين قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده که اميد استخلاص به جهت ايشان نيست. به اين جهت، نفس خبيثشان طالب آن گشته که معاد و حساب و حشر و نشرى نباشد. و شيطان لعين چون اين ميل را در دل ايشان يافته از کمين بيرون آمده. و به وسوسه ايشان پرداخته. و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته.
و اعتقادشان را سست و ضعيف ساخته. و به اين جهت در معاصى پروردگار بىباک گرديدهاند. چون معصيتى از ايشان صادر شد در عذر آن چون نمىتوانند که آنچه در باطن ايشان (مخمر) است از عدم اعتقاد اظهار نمايند و از شقاوت و تزويرى هم که دارند نمىخواهند تن به اعتراف دردهند. شيطان ايشان را بر آن مىدارد که از اعمال ناشايست خود عذر بخواهند که فلان عالم نيز آنچه ما کردهايم کرده، و آنچه را ما مرتکب شدهايم مرتکب شده. غافل از اين که اين عذر نيست مگر از جهل و حماقت، زيرا اگر عمل اين عالم، اعتقاد تورا از معاد و حساب روز جزا بر طرف کرد پس تو کافر گشتهاى ديگر چه عذر مىخواهى. و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از براى تو چه فايدهاى دارد.
علاوه بر اين، اگر عمل بعضى از کسانى که خود را داخل علما کردهاند و نام عالم بر خود نهادهاند باعث اقتداى تو به ايشان مىشود چرا بايد اقتدا به اين عالم که او نيز در شقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشى؟ و چرا اقتدا نمىکنى به علماى آخرت و طوايف انبيا و اوليا، و حال آن که ايشان اعلم و اکملاند و سرچشمه علم و معرفتاند؟ نهم: از بواعث غيبت، موافقت و همزبانى با رفيقان است، يعنى: چون هم صحبتان خود را مشغول (خبث) بينى، تصور کنى که اگر ايشان را منع کنى يا با ايشان در آن خبث، موافقت نکنى از تو تنفر کنند و تو را (بدگل) شمارند. و به اين جهت تو نيز با ايشان هم مشربى کنى تا به صحبت تو رغبت نمايند. و شبههاى نيست که در اين صورت، عجب احمقى خواهى بود که راضى به اين مىشوى که امر پروردگار خود را ترک کنى.
و دست از رضا و خوشنودى او بردارى. و از نظر برگزيدگان درگاه او، از: ملائکه و انبيا و اوليا بيفتى، که جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند. بلکه اين دلالت مىکند بر اين که (عظم) ايشان در نزد تو بيشتر از (عظم) خدا و پيغمبران است. و چه شک که چنين کسى مستحق و سزاوار لعن بىشمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنى که شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، يا شهادتى که از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر اين، صلاح خود را در آن بينى که
پيش دستى کنى و او را در نزد آن بزرگ معيوب وانمايى، يا دشمن خود قلم دهى. که بعد از اين، سخن او در حق تو بىاثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد. و چنين کسى خود را نزد پروردگار جبّار، ضايع و بىاعتبار خواهد کرد، به مظنّه اين که کسى او را در پيش مخلوقى بىاعتبار خواهد کرد. و خدا را دشمن خود مىکند، به گمان اين که ديگرى بندهاى را دشمن او خواهد کرد.
پس زهى سفاهت و بىخردى که به مرض توهّم و خيال خلاص از غضب مخلوقى در دنيا، که جزم و يقين نباشد، خود را به يقين در هلاکت آخرت مىاندازد، و حسنات خود را نقد از دست مىدهد به توقّع دفع مذمت مخلوقى به نسيه.
يازدهم: ترحم کردن است بر کسى، زيرا مىشود که شخصى چون ديگرى را مبتلا به نقصى يا عيبى بيند دل او بر او محزون گردد و اظهار تألّم و حزن خود را نمايد، و در آن اظهار صادق باشد. چنان که شخصى در نزد بعضى پست و بىاعتبار شده باشد و تو، به اين جهت، محزون شده آن را در نزد ديگران اظهار نمايى.
دوازدهم: اگر معصيتى از کسى مطّلع شوى، از براى خدا بر او غضبناک گردى، و به محض رضاى خداى - تعالى - اظهار غضب خود نمايى، و نام آن شخص و معصيت او را ذکر کنى. و بسيارى از مردم، از مفسده اين دو قسم غافلاند و چنان پندارند که ترحم و غضب هرگاه از براى خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد. و اين، خطا و غلط است، زيرا همچنان که رحم و غضب از براى خدا خوب است، غيبت مردمان حرام و بد است، و مجرّد ترحم يا غضب باعث رفع حرمت آن نمىگردد.
و بسا باشد که از براى غضب کردن، بواعث ديگرى نيز باشد که نزديک به يکى از اينها که مذکور شد بوده باشد. و فساد آنها نيز از آنچه مذکور شد معلوم مىشود.
برگرفته از معراج السعاده- ملا احمد نراقي، ص399 و اخلاق شبر - عبدالله شبر،ص233
نظرات شما عزیزان: